به من میگفت تو که نمیتوانی از فلانت دفاع کنی میخواهی انقلاب مخملی کنی؟
جایی شبیه درمانگاه بودم، سرمی به دستم بود و دست دیگرم با زنجیر به تخت بسته شده بود. تا اینکه فردی آمد و گفت دکتر مردنی است یا خودمان خلاصش کنیم؟ بعد به من چشمبند و دستبند زد و در فاصلهای ۱۰۰ قدمی کشاند. دو سه ساعت که گذشت مرا سوار ماشین کردند و کنار اتوبان سبلان بیرون انداختند و گفتند تا ۶۰ بشمار و بعد چشمبندت را بردار، اگر زودتر این کار را بکنی برمیگردیم و لهت میکنیم.... من پیش آقای کروبی رفتم و نمیخواستم قضیه تجاوز را بگویم، ولی آقای کروبی با دیدن اشکها و لحن صدایم به من گفت فکر میکنم یک چیزی را پنهان میکنی و بعد افرادی که در اتاق بودند را بیرون کرد و تنها با من صحبت کرد، مثال زد و آیه قرآن خواند و به صورت سربسته از من پرسید چنین اتفاقی افتاده و من گفتم بله. بعد زدم زیر گریه و ایشان مرا بغل کرد، در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود و آرام و قرار نداشت....
http://www.radiofarda.com/content/F7_Ebrahim_Sharifi_IV_on_his_condition_in_Iran_Prison/1826527.html