شعر فاطمه راکعی برای میرحسین موسوی
به آن مرد ابری که با بغضش آمد در این خشکسالی که باران بگیرد/ بشوید دوباره وطن دست و رویی وضو در هوای باران بگیرد/ ویکرنگی از نو بیاید به جولان و از رنگ و نیرنگ میدان بگیرد/ به آن مرد صادق که با عزمش آمد که ایرانمان را ز دیوان بگیرد/ بسوزد بساط دروغ و دغا را و دزد و دغل را گریبان بگیرد *** نمیخواست آن مرد عاشق که حتی بهار انتقام از زمستان بگیرد/ و میخواست این باغ پژمرده ، ایران ز شور امیدی دگر جان بگیرد/ و در "راه سبز امید" جوادش قدم در قدم را گلستان بگیرد/ چه کردند با رای سبزش خدایا به جرمی که میخواست باران بگیرد/ چه کردند با رای بشکوه مردی که میخواست این ملک سامان بگیرد/ بر آن بود تا سخت ای زندگی را بر ای نسل سرگشته آسان بگیرد/ وبیم قفس را برای همیشه از این آهوان هراسان بگیرد