راه بازگشت به خانه نداشتم. قطعاً خانواده ام مرا می کشتند. در تهران آواره و سرگردان ماندم. جایی نداشتم. غذایی نداشتم. دختری 14ساله و حیران و سرگردان بودم. من فرزندم را کشتم چون سرنوشتی بهتر از من در انتظارش نبود. هیچ کدام از کسانی که در جلسه محاکمه من نشسته اند نمی دانند تحمل سرمای زیر صفر دی ماه آن هم نیمه شب و بدون لباس کافی یعنی چه. مجبور بودم به خاطر یک لقمه نان تن به خواسته کثیف کسانی بدهم که به من به چشم یک حیوان نگاه می کردند. من را به خانه می بردند، مشروب می خوراندند و مورد آزار قرار می دادند. چرا فرزند من باید زنده می ماند؛ فرزند مردی معتاد و زنی ولگرد، آیا او روزهایی بهتر از روزهای زندگی من می داشت؟ پدر این بچه ...